، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

امیرحسین مادربزرگ

سوختن دست صبا

پانزدهم خرداد91 خواهرم از مکه اومد دوشب بعد که مهمونی داد به مادرت گفتم امیرحسین از صبح بامن که توهم به کارهات برسی وشب باصبا بیاسالن که خیلی هم خسته نشی .شب من و تو و بابایی وعمو رفتیم سالن که مادرت خیلی دیر اومد وهمه سراغ اونو میگرفتن هرچی بهش زنگ میزدم میگفت داریم میایم . وقتی اومد دیدم صبا دستش پانسمان شده پرسیدم چی شده گفت بااطوسوخته: لباسمو اطوکردم واطو رو روی میز گداشتم رفتم دستشویی صبا سیمو کشیده واطو رو روی دستش انداخته گفتم باید بیشتر مراقبت میکردی گفت آخه وقتی شما امیرحسین رو میبری صبا تنهاست و زیاد شیطونی میکنه گفتم برعکس من فکر میکنم  اگر امیرحسین هم بود اونم دستش سوخته بودحالا باچی بستی گفت پماد سیلور زدم گفتم م...
14 دی 1392

مسافرتهای امیرحسین

این عکس فصل گلابگیری  در کاشان است واین عکس در حیاط خودمان در استخر بادی خودش است بهمراه خواهرش واین عکس خرداد 92 یعنی  5 ماه بعد ازاینکه بامازندگی میکنند در بندر انزلی است که تعطیلات آخر ماه رمضان را به بندرانزلی وآستارا رفته بودیم البته در آنجا امیرحسین مریض شد ولی  مجموعا"خوب بود وخوش گذشت  اینجا هم کنار مرداب انزلی است ولی من نمیدانم امیرحسین دنبال چی میگرده  ببخشید یادم رفت  این عکسهارا صاف بذارم بعدا هم نتونستم ویرایش کنم ولی این عکس آخری خیلی جالب است وحیفم اومد نذارم  درماه رمضان من دراتاقم روی زمین مینشستم وقرآن ودعا میخواندم یکروز که ظهر از اتاقم رفتم بیرون وقتی برگشتم دیدم امیرحسین سرجای من ن...
11 دی 1392
1